معنی از خطوط مصر قدیم

لغت نامه دهخدا

خطوط

خطوط. [خ ُ] (ع اِ) ج ِ خط. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). || سند. نوشته گواهی: بفرمود تا بدیار شام و زمین حجاز... بگشتند و خطوط از جمله ٔ سادات و علویان بستدند. (کتاب النقض).
- خطوط شعاعی، مجموعه ای از خطوط که از یک نقطه گذرد.


تاریخ مصر قدیم

تاریخ مصرقدیم. [خ ِ م ِ رِ ق َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل کلمه ٔ تاریخ آرد: و از آن جمله تاریخ قبط قدیم است، و این تاریخ بخت نصر اول از پادشاهان بابل است و روزهای سال این تاریخ 365 روز بدون کسر باشد و نام ماههایش عبارتند از: توت، فاوفی، اتور، خرافی، طوبی، ماخیر، فامینوث، باخون، باویتی، ابیقی، ماسوری. و ایام تمام ماههایش سی روز است و خمسه ٔ مسترقه بماه آخر افزون شود و ابتداءاین تاریخ روز چهارشنبه از ابتداء جلوس بخت نصر است و مبداء آن 157202 روز از مبداء تاریخ روم پیشتر است. و برحسب این تاریخ بطلمیوس در مجسطی اوساط کواکب را وضع کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 صص 66- 67). رجوع بتاریخ مصر و تاریخ مصر جدید شود. بیرونی در التفهیم آرد:... و اما قبطیان باستان تاریخ «بختنصر» نخستین داشتند. و بطلمیوس آنرا بکار داشته است بکتاب مجسطی بوسطهای ستارگان بیرون آوردن و اما بکواکب ثابته تاریخ «انطینس » بکار همی دارد و این آن ملک روم است که بروزگار بطلمیوس بوده است. (التفهیم چ جلال همائی ص 238). رجوع به تاریخ مصر شود.


خطوط سیما

خطوط سیما. [خ ُ طِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خطوط موجود در صورت. چین و چروک صورت. خطوط چهره. (یادداشت بخط مؤلف).


مصر

مصر. [م ِ](اِخ) نام قسمت قدیم پایتخت مصرکه پس از احداث قاهره ٔ معزیه در 358 هَ. ق. توسط جوهر سردار المعزلدین اﷲ در شمال یا شمال شرقی آن، به شهر جدید یعنی قاهره پیوسته شد و اینک به مجموعه ٔ شهر قدیم و جدید قاهره گفته می شود. خرابه های ممفیس، پایتخت قدیم مصر در دوران فراعنه، در دو فرسنگی جنوب قاهره است.(از سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 285 حواشی و تعلیقات): از آنجا [اسکندریه] میوه ٔ بسیار به مصر آورند به کشتی.(سفرنامه ص 70). و از مصر تا قیروان صدوپنجاه فرسنگ باشد.(سفرنامه ص 71). چون از جانب شام به مصر روند اول به شهر قاهره رسند چه مصر جنوبی است.(سفرنامه ص 74). میوه و خواربار شهر [تنیس] از رستاق مصر برند.(سفرنامه ص 66). صفت شهر مصر و ولایتش، آب نیل از میان جنوب و مغرب می آیدو به مصر می گذرد و به دریای روم می رود... این آب ازولایت نوبه می گذرد و به مصر می آید.(سفرنامه ص 68).
هست آسیه به زهد و زلیخا به ملک از آنک
تسلیم مصر و قاهره بر قهرمان اوست.
خاقانی.
با وجود چنین دو حجت شرع
ری و خوی کوفه دان و مصر شمار.
خاقانی.
مصر و بغداد است شروان تا در او
هم زبیده هم زلیخا دیده ام.
خاقانی.
روزی از این مصر زلیخاپناه
یوسفیی کرد برون شد ز چاه.
نظامی.
- مصرالقدیمه، محله ٔ قدیم واقع میان جامع عمرو ساحل راست نیل.(یادداشت مؤلف).

مصر. [م ُ ص ِرر](ع ص) عزیمت کننده بر کار و ثبات و دوام ورزنده بر آن.(از منتهی الارب). آنکه عزیمت کاری می کند و ثبات و دوام می ورزد بر آن کار. ایستادگی کننده درکار.(ناظم الاطباء). بر کاری استاده شونده.(غیاث). مِلْحاح. ابرام کننده.(یادداشت مؤلف):
زر در انبانها نشسته منتظر
تا که سود آید به بذل آید مصر.
مولوی.
بت درون کوزه چون آب کدر
نفس شومت چشمه ٔ آن ای مصر.
مولوی.
- مصر ایستادن، پایداری کردن و ایستادگی نمودن بر کاری: منوچهر بر خواستن عهد مصر ایستاده است.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131).
- مصر شدن، پای فشردن. در مقام اصرار و ابرام و پافشاری برآمدن.


خطوط قوه

خطوط قوه. [خ ُ طِ ق ُوْ وَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) (اصطلاح فیزیکی) خطوط منحنی است که بر اثر طیف مغناطیسی براده های آهن درست می شود. || (اصطلاح الکتریسته) خطوطی است که حاوی نیروی الکتریکی است. خطوط نیرو.


خطوط چهره

خطوط چهره. [خ ُطِ چ ِ رَ / رِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) چین و چروکی که در صورت و سیما می باشد. (یادداشت بخط مؤلف).

فرهنگ معین

خطوط

جمع خط.، خط ها، بنفشه ها، رشته ها، راه ها. [خوانش: (خُ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

خطوط

ددگاو از جانوران (تک: خط) سمیره ها ‎- 2 کشک ها، دبیره ها (اسم) جمع خط. خط ها، نبشته ها، رشته ها راهها.

فرهنگ عمید

عربی به فارسی

مصر

کشور مصر , مصر , پافشار , پاپی

فارسی به عربی

مصر

ضغط، غیر ثابت، مصر، ملح

معادل ابجد

از خطوط مصر قدیم

1116

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری